صائب تبریزی- غزل شماره 3175
رخ بهبود کار خویش آن غافل چسان بیند؟
که بردارد ز یوسف چشم و راه کاروان بیند
چراغ پرده در را پیش پا تاریک می باشد
نبیند عیب خود هر کس که عیب دیگران بیند
چه آسوده است از اندیشۀ باد خزان، برگی
که در فصل بهاران چون گل رعنا خزان بیند
پشیمانی ندارد دل به یار قدردان دادن
چه صورت دارد از سودای یوسف کس زیان بیند؟
به ناخن می کنم داغ جنون را چهره پردازی
خوشا آن کس که ماه نو به روی دوستان بیند
نظر را پایه گر خواهی بلند از آستان مگذر
که هر کس را بود بر صدر جا، در آستان بیند
گناه تیر کجرو را به شست پاک می بندد
هر آن کز نارسایی جرم خود از آسمان بیند
عنان نفس را هر کس تواند داشتن محکم
سمند سرکش افلاک را در زیر ران بیند
ز بیم غیر رویش را ندیدم سیر، چون طفلی
که در اثنای گل چیدن جمال باغبان بیند
درین میخانه لاف بیخودی آن را رسد صائب
که از سنگ ملامت نشأۀ رطل گران بیند