صائب تبریزی- غزل شماره 3162
در آن دل از هلاک عشقبازان غم کجا ماند؟
گره در خاطر خورشید از شبنم کجا ماند؟
عبث پیچیده در جان سبکرو جسم پا در گل
مسیحای زمان در دامن مریم کجا ماند؟
چنین کز دیدۀ شوخ کواکب می جهد آتش
دل بی داغ در معمورۀ عالم کجا ماند؟
مسلسل چون شود امواج، می پاشد ز هم کشتی
به حال خویش دل در زلف خم در خم کجا ماند؟
نگردد زهر سبز آنجا که تریاق از زمین روید
در آن کشور که باشد غمگساری غم کجا ماند؟
خدنگ راست رو زود از کمان دلگیر می گردد
دل آگاه در زیر فلک یک دم کجا ماند؟
ز هر گردش فلک بر خاک ریزد رنگ طوفانی
بنای عمر با این سیلها محکم کجا ماند؟
هجوم بوالهوس نگذاشت در کوی تو یک عاشق
درین هنگامۀ پر دیو و دد آدم کجا ماند؟
اگر سنجی به میزان وفا کوه غم ما را
ترا در پلۀ انصاف، سنگ کم کجا ماند؟
ز بی شرمی نماند آبروی نیکوان صائب
حیا تا هست این گلزار بی شبنم کجا ماند؟