به عنوانی از ان لب خطّ جان پرور برون آمد

صائب تبریزی- غزل شماره 3143

به عنوانی از ان لب خطّ جان پرور برون آمد

که بیتابانه آه از سینۀ کوثر برون آمد

ز بی پروایی چشم سیه مست، از غبار خط

به روی پادشاه حسن او لشکر برون آمد

مگر دست دعای ما، رقیبان را فنا سازد

که شمشیر تغافل سخت بیجوهر برون آمد

ز حرمان من از وصل تو غواصی خبر دارد

که از دریای گوهر خیز، بی گوهر برون آمد

گلی کز جستجویش می زدم بر هم دو عالم را

به اندک کاوشی از زیر بال و پر برون آمد

مباش از تیره بختی دلگران گر بینشی داری

که اخگر شسته رو از زیر خاکستر برون آمد

وطن هر چند دلگیرست بر غربت شرف دارد

دلش سوراخ شد تا از وطن گوهر برون آمد

نیفتی تا به دام عشق هرگز باورت ناید

که بال مور ما از جذبۀ شکر برون آمد

از ان از گوشۀ میخانه صائب برنمی آید

که آنجا می توان از خود به یک ساغر برون آمد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها