شدم آسوده تا از دیده اشک لاله رنگ آمد

صائب تبریزی- غزل شماره 3140

شدم آسوده تا از دیده اشک لاله رنگ آمد

نهادم پشت بر دیوار تا پایم به سنگ آمد

غم عالم چه حد دارد به گرد عاشقان گردد؟

حصار عافیت دیوانه را خوی پلنگ آمد

حذر از دشمنی کن کز طریق صلح می آید

از ان دشمن چرا ترسد کسی کز راه جنگ آمد؟

صفیر دلخراشی می فشارد بر جگر ناخن

کدامین شیشۀ دل باز در راهش به سنگ آمد؟

به دست کوتهم رحمت کن ای دامان عریانی

که از چین جبین آستین دستم به تنگ آمد

نه از مسجد فتوحی شد نه از میخانه امدادی

به هر جانب که رفتم پای امیدم به سنگ آمد

به اندک روزگاری جامه بر تن می درد صائب

به رنگ غنچه هر کس در گلستان دست تنگ آمد

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها