صائب تبریزی- غزل شماره 3092
دمی کز روی آگاهی بود تیغ دودم باشد
به دنیا هر که پشت پا زند صاحب قدم باشد
بود ملک جهان زیر نگین اقبالمندی را
که چترش مهر خاموشی و تنهایی علم باشد
مکن از ظلمتِ فقر و فنا چون بیدلان وحشت
که آبِ زندگانی در شبستانِ عدم باشد
مشو غافل ز پاس هیچ دل در عالم وحدت
که در ملک سلیمان مور هم صید حرم باشد
نیم غمگین اگر گردون نگردد بر مراد من
که برد پاکبازان بیشتر در نقش کم باشد
به قدر جستجو روزی به دست آید، ز پا منشین
که رزق مور با آن ناتوانی در قدم باشد
ز فریاد و فغان طبل تهی سیری نمی دارد
ندارد گوش امن آن کس که در بند شکم باشد
ز خط گفتم به عاشق مهربان گردد، ندانستم
که آن بیدادگر را اول مشقِ ستم باشد
ندارد گنج قارون اعتبار خاک در چشمش
دلی کز درد و داغ عشق صائب محتشم باشد