صائب تبریزی- غزل شماره 3026
خمار می مرا در گوشۀ میخانه میسوزد
شراب من چو داغ لاله در پیمانه میسوزد
کند تأثیر سوز عشق در شاه و گدا یکسان
که بید و عود را آتش به یک دندانه میسوزد
ندارد گرمی هنگامۀ ما حاجت شمعی
درین عشرتسرا پروانه از پروانه میسوزد
از آن رخسار آتشناک داغی بر جگر دارم
که بیش از آشنا بر من دل بیگانه میسوزد
کند در چشم مردم خواب را افسانه گر شیرین
ز شیرینی مرا در دیده خواب افسانه میسوزد
نگه دارد خدا از چشم بد آن آتشینرو را
که در بیرون در از پرتوش پروانه میسوزد
ندارد حاصلی بیجذبه کوشش، ورنه هر موجی
نفس در جستن آن گوهر یکدانه میسوزد
مکن پهلو تهی از سوختن تا دیده ور گردی
که سازد فاش راز غیب را چون شانه میسوزد
غم دنیا خوری بیش از غم عقبی، نمیدانی
که قندیل حرم بیجا درین بتخانه میسوزد
به فکر کلبۀ تاریک ما صائب نمیافتد
چراغ آشنا رویی که در هر خانه میسوزد