سرشک گرم با مژگان و چشم تر نمی‌سازد

صائب تبریزی- غزل شماره 3016

سرشک گرم با مژگان و چشم تر نمی‌سازد

شراب تند ما با شیشه و ساغر نمی‌سازد

نمی‌دانم به خونریز که شد آلوده مژگانش

که شوق زخم، خون را در جگر نشتر نمی‌سازد

به روی مهر، صبح از ساده‌لوحی پرده می‌پوشد

نمی‌داند که حسن شوخ با چادر نمی‌سازد

نگردد سایۀ بال هما دام فریب ما

سر خورشید عالم‌سوز با افسر نمی‌سازد

درین دریا کسی از صدق دستی برنمی‌دارد

که دل را چون صدف گنجینۀ گوهر نمی‌سازد

ندارد خنده‌ای در چاشنی حسن گلو سوزش

که شهد زندگی را تلخ بر شکر نمی‌سازد

وصال شعلۀ جانسوز در مد نظر دارد

عبث پهلوی خود را بوریا لاغر نمی‌سازد

چنان افتادم از طاق دل همصحبتان صائب

که وقت رفتنم آیینه چشمی تر نمی‌سازد

 

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها