صائب تبریزی- غزل شماره 2970
به حسن نقش از ان نقاش هر کس چشم برگیرد
چو خار رهگذر هر لحظه دامان دگر گیرد
به کوشش نیست روزی، تن به قسمت ده که سرو اینجا
به چندین دست نتوانست دامانِ ثمر گیرد
بُراق عالم بالاست همت چون بلند افتد
نماند بر زمین هر کس جهان را مختصر گیرد
به نور دل تواند پنجۀ خورشید تابیدن
ز روی صدق هر کس دامن پاک سحر گیرد
میندیش از غم عالم چو با عشق آشنا گشتی
که آتش خود ز راه خود خس و خاشاک بر گیرد
درین دریای پرگوهر سعادت جستن از اختر
به آن ماند که موری دانه از مور دگر گیرد
نباشد در حریم حسن ره جز خاکساران را
که جز گرد یتیمی دامن پاک گهر گیرد؟
مکن از تیره روزی شکوه هنگام تهیدستی
که بی منت چنار تنگدست از خویش در گیرد
به اهل حق نپردازند صائب باطل آرایان
مگر منصور را دار فنا از خاک برگیرد