در دل شب هر که جامی از می احمر زند

صائب تبریزی- غزل شماره 2498

در دل شب هر که جامی از می احمر زند

صبحدم با آفتاب از یک گریبان سر زند

وقت رفتن زردرویی می برد با خود به خاک

هر که چون خورشید تابان حلقه بر هر در زند

بایدش اوّل به گردن خون صد بلبل گرفت

کوته اندیشی که در گلزار گل بر سر زند

داغ محرومی بر آرد دود از خرمن مرا

شمع چون پروانه را آتش به بال و پر زند

ناامیدی را به خود خواند به آواز بلند

جز در دل حلقه هر کس بر در دیگر زند

آب حیوان شهنشاهان بود اجرای حکم

قطرۀ بیهوده در ظلمات اسکندر زند

خشک چون موج سراب از شوره زار آید برون

غوطه گر لب تشنۀ دیدار در کوثر زند

طی شد ایّام جوانی از بناگوش سفید

شب شود کوتاه چون صبح از دو جانب سرزند

سگ به یک در قانع از درها شد و نفس خسیس

حلقۀ دم لابه هر دم بر در دیگر زند

صائب از تیغ زبان هر جا شود گوهرفشان

مهر خاموشی به لب شمشیر از جوهر زند

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها