صائب تبریزی- غزل شماره 2364
صبح از رشک بناگوشت گریبان چاک کرد
روی گرمت مهر را داغ دل افلاک کرد
سهل باشد گر لب از خمیازه نتوانیم بست
از خمار می لب ساغر گریبان چاک کرد
تا گل صبح قیامت خار خار من بجاست
خار در پیراهنم مژگان آن بیباک کرد
با چنین پیشانیی زآیینۀ گل صافتر
دیدۀ ما را چرا گردون پر از خاشاک کرد؟
با چنین نظمی که بر آیینۀ دل صیقل است
دام بتوان در غبار خاطرم در خاک کرد
تن به خواری ده که خورشید جهان افروز را
اینچنین با خاک یکسان شعلۀ ادراک کرد
اشک را بنگر چه با رخسار زردم می کند
روز اوّل روی دادن طفل را بیباک کرد
تا توانی دست از فتراک همّت برمدار
جذبۀ همّت مرا سرحلقۀ فتراک کرد
از برای رقعه هر کس کاغذی خوش می کند
صائب ما رقعۀ خود را ز برگ تاک کرد