صائب تبریزی- غزل شماره 2124
واعظ نه ترا پایۀ گفتار بلندست
آواز تو از گنبد دستار بلندست
در کعبه ز اسرار حقیقت خبری نیست
این زمزمه از خانۀ خمّار بلندست
مژگان تو از خواب گران است نظربند
ورنه همه جا شعلۀ دیدار بلندست
یک شعلۀ شوخ است که در سیر مقامات
گاه از شجر طور و گه از دار بلندست
از بی هنران شعلۀ ادارک مجویید
این طایفه را طرّۀ دستار بلندست
تن چیست که با خاک برابر نتوان کرد؟
از کوتهی ماست که دیوار بلندست
کوته بود از دامن عریانی مجنون
هر چند که دست ستم خار بلندست
غافل کند از کوتهی عمر شکایت
شب در نظر مردم بیدار بلندست
هر چند زمین گیر بود دانۀ امّید
دست کرم ابر گهربار بلندست
صائب ز بلند اختری همّت والاست
گر زان که ترا پایۀ گفتار بلندست