آسودگی به کنج قناعت نشستن است

صائب تبریزی- غزل شماره 1924

 

آسودگی به کنج قناعت نشستن است

سیر بهشت در گره چشم بستن است

هشیاریی است عقل که مستی است چاره اش

بدمستیی است توبه که عذرش شکستن است

ماهی به شکر بحر سراپا زبان شده است

غافل که حدّ شکر، لب از شکر بستن است

طفلی است راه خانۀ خود کرده است گم

هر ناقصی که در صدد عیب جستن است

شوخی به این کمال نبوده است هیچ گاه

خال تو چون سپند دراندازِ جَستن است

ما از شکست توبه محابا نمی کنیم

چون زلف، حسن توبۀ ما در شکستن است

کفّارۀ شراب خوریهای بی حساب

هشیار در میانۀ مستان نشستن است

غافل مشو ز مرگ که در چشم اهل هوش

موی سفید، رشته به انگشت بستن است

درمان ما که سوخته ایم از فراق می

چون داغ لاله در دل ساغر نشستن است

بستن به گوشۀ دل عشّاق، خویش را

دامان خود به شهپر جبریل بستن است

صائب به زیر چرخ فکندن بساط عیش

در رهگذار سیل، فراغت نشستن است

 

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها