صائب تبریزی- غزل شماره 1638
از هوس گر تو به دنبال هواخواهی رفت
زود بی برگ ازین دار فنا خواهی رفت
کوه تمکین تو چون کاه سبک می گردد
اگر از هر سخن پوچ ز جا خواهی رفت
نیست ممکن دل بیتاب تو آسوده شود
تا درین نشأه ندانی که کجا خواهی رفت
عمر ده روزه زیادست درین وحشتگاه
تا به کی در طلب آب بقا خواهی رفت؟
دل خود آب کن، از هر دو جهان دست بشو
گر به سر منزل مردان خدا خواهی رفت
می شوی رو به قفا روز قیامت محشور
نگران گر تو ازین دار فنا خواهی رفت
گردی از محمل لیلی نتوانی دریافت
گر تو از راه به آواز درا خواهی رفت
در دل است آنچه تو در عالم گل می جویی
چند در کعبه پی قبله نما خواهی رفت؟
نکند در به رخت باز اگر رخنۀ دل
تو ازین خانۀ دربسته کجا خواهی رفت؟
تو اگر تکیه کنی بر خردِ ناقص خود
زود در چاه ضلالت به عصا خواهی رفت
به رفیقان موافق چه نهی دل صائب؟
عاقبت از همه چون فرد و جدا خواهی رفت