صائب تبریزی- غزل شماره 1632
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت
باده هر جا که بود چشمۀ کوثر نقدست
هر کجا سرو قدی هست دوبالاست بهشت
دل رم کرده ندارد گله از تنهایی
که به وحشت زدگان دامن صحراست بهشت
از درون سیه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
دارد از خلد ترا بی بصریها محجوب
ورنه در چشم و دل پاک مهیّاست بهشت
هست در پردۀ آتش رخ گلزار خلیل
در دل سوختگان انجمن آراست بهشت
عمر زاهد بسر آمد به تمنّای بهشت
نشد آگاه که در ترک تمنّاست بهشت
صائب از روی بهشتی صفتان چشم مپوش
که درین آینه بی پرده هویداست بهشت