صائب تبریزی- غزل شماره 1607
حلقۀ ذکر تو، میم دهنی نیست که نیست
خلوت فکر تو چاه ذقنی نیست که نیست
نه همین صبح ازین درد گریبان چاک است
چاک سودای تو در پیرهنی نیست که نیست
ساغر چشم تو در دیر و حرم در دورست
حسن بی قید تو در انجمنی نیست که نیست
هر یک از اهل نظر را به زبانی دارد
چشم پُرکار ترا هیچ فنی نیست که نیست
بلبل و طوطی و قمری همه نالان تواند
در دبستان تو شیرین سخنی نیست که نیست
همه نازک بدنان در خم آغوش تواند
سینه چاک تو گل و یاسمنی نیست که نیست
گرچه در بستۀ شرم است کمانخانۀ تو
از خدنگ تو مشبّک بدنی نیست که نیست
شمع و پروانه و گل نغمه سرایی دارد
خارخار تو گل پیرهنی نیست که نیست
زهرۀ کیست که از شکوه تواند دم زد؟
حیرت روی تو قفل دهنی نیست که نیست
به چه جمعیّت خاطر درِ مدح تو زنم؟
که پریشان تو زلف سخنی نیست که نیست
نه همین حال غریبی است مرا دور از تو
شام غربت ز تو صبح وطنی نیست که نیست
نه همین خامۀ صائب ز تو طوبی ثمرست
آب لطف تو روان در چمنی نیست که نیست