صائب تبریزی- غزل شماره 1493
خلوت فکر، پریخانۀ خاموشان است
گفتگو ابجد طفلانۀ خاموشان است
گوش امن و دم آسوده و آرامش جان
جمع در بزم حکیمانۀ خاموشان است
بادپیمای سخن خاک ندارد در دست
گنج در گوشۀ ویرانۀ خاموشان است
مطلب نور بصیرت ز پریشان سخنان
کاین چراغی است که در خانۀ خاموشان است
باده ای خاص بود هر قدحی را اینجا
دل روشن می پیمانۀ خاموشان است
صدف از راز دل بحر خبرها دارد
مخزن راز، نهانخانۀ خاموشان است
گرچه پروانه ندارد خطر از شمع خموش
حرف یک سوخته پروانۀ خاموشان است
نور فیضی که دو عالم به چراغش جویند
همه شب شمع سیه خانۀ خاموشان است
خواب در پردۀ چشمش نمک سوده شود
هر که را گوش به افسانۀ خاموشان است
راز پوشیدۀ نُه کوزۀ سربستۀ چرخ
در لب خامُش پیمانۀ خاموشان است
صورتی را که توان داد به معنی ترجیح
نقش دیوار صنمخانۀ خاموشان است
نیست بر مهرۀ گل دیدۀ بالغ نظران
از نفس سبحۀ صد دانۀ خاموشان است
به گریبان تأمّل سر خود دزدیدن
صدف گوهر یکدانۀ خاموشان است
اگر آن مخزن اسرار کلیدی دارد
بی سخن، قفل در خانۀ خاموشان است
بال طوطی که به اقبال سخن سبز شده است
یکقلم سبزۀ بیگانۀ خاموشان است
می نابی که ندارد رگ خامی صائب
فرش در گوشۀ میخانۀ خاموشان است