صائب تبریزی- غزل شماره 1259
توبۀ همصحبتان بر خاطر ما بار نیست
راه امن بیخودی را کاروان در کار نیست
کاسۀ منصور خالی بود پرآوازه شد
ورنه در میخانۀ وحدت کسی هشیار نیست
در پس دیوار محرومی گریبان می درم
گر چه محرمتر ز من کس در حریم یار نیست
هر که پیراهن به بدنامی درید آسوده شد
بر زلیخا طعن ارباب ملامت بار نیست
کهربا نتواند از دیوار جذب کاه کرد
جذبۀ توفیق را با تن پرستان کار نیست
بر نیاید صبر با مژگان خواب آلود او
هیچ جوش مانع این تیغ لنگردار نیست
چون زر بی سکّه مردودست در بازار حشر
هر دلی کز کاوش مژگان او افگار نیست
می توان از پرنیان ابر دیدن ماه را
هر دو عالم روی او را مانع دیدار نیست
دل عبث از سبحه و زنّار منّت می کشد
این کهن اوراق را شیرازه ای در کار نیست
در خرابات مغان از عدل پیر می فروش
گوشۀ ویرانه ای غیر از دل معمار نیست
گوهر خود را به خار و خس فشاندن مشکل است
می کند خون گریه هر ابری که در گلزار نیست
پیش ما صائب که رطل خسروانی می زنیم
گنج باد آورد غیر از ابر گوهر بار نیست