صائب تبریزی- غزل شماره 1249
در حقیقت پرتو منّت کم از سیلاب نیست
کلبۀ تاریک ما را حاجت مهتاب نیست
تهمت آسودگی بر دیدۀ عاشق خطاست
خانه ای کز خود برآرد آب، جای خواب نیست
آب عیش خویش را نتوان به گردش صاف کرد
هیچ جا خاشاک بیش از دیدۀ گرداب نیست
داغ حرمان لازم تن پروری افتاده است
جای این اخگر بجز خاکستر سنجاب نیست
کیمیا ساز وجود خاکساران است فقر
نافه را در پوست خونی غیر مشک ناب نیست
در گلستانی که زاغان نغمه پردازی کنند
گوش گل را گوشواری بهتر از سیماب نیست
از خیال یار محرومند غفلت پیشگان
ساغر این می بغیر از دیدۀ بیخواب نیست
مرگ را نتوان به رشوت از سر خود دور کرد
این نهنگ جانستان را چشم بر اسباب نیست
در دیار ما که مذهب پرده دار مشرب است
گوشۀ رندی ندارد هر که در محراب نیست
تشنه چشمان را ز نعمت سیر کردن مشکل است
دشت اگر دریا شود ریگ روان سیراب نیست
سر برآورده است صائب دانۀ امّید را
در چنین عهدی که در چشم مروّت آب نیست