خاکساری در بلندیها رسا افتاده است

صائب تبریزی- غزل شماره 1121

خاکساری در بلندیها رسا افتاده است

آسمان این پشته را در زیر پا افتاده است

عاشقان را نیست جز تسلیم دیگر مطلبی

دیدۀ قربانیان بی مدّعا افتاده است

در چنین فصلی که نتوان جام می از دست داد

از گل اخگر در گریبان صبا افتاده است

نیست جز تیری که بر ما خاکساران خورده است

بر زمین تیری که از شست قضا افتاده است

بر لب دریا زبان بر خاک می مالم چو موج

بخت من در نارساییها رسا افتاده است

از غریبان است در چشمش نگاه آشنا

بس که چشم ظالمش ناآشنا افتاده است

می گذارد آستین بر دیدۀ خونبار من

دیدۀ هر کس بر آن گلگون قبا افتاده است

می کند از دیدۀ یعقوب روشن خانه را

تا ز یوسف بوی پیراهن جدا افتاده است

عیب از آیینۀ بی زنگ برگردد به نقش

عیبجو بیهوده در دنبال ما افتاده است

دارد از افتادگی صائب همان نقش مراد

هر که در راه طلب چون نقش پا افتاده است

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها