با حجاب جسمِ خاکی جان روشن دشمن است

صائب تبریزی- غزل شماره 1085

با حجاب جسمِ خاکی جان روشن دشمن است

مغز چون گردید کامل پوست بر تن دشمن است

بر تو تلخ از تن پرستی شد ره باریک مرگ

رشتۀ فربه به چشم تنگ سوزن دشمن است

ما درین ظلمت سرا از دل سیاهی مانده ایم

ورنه هر آیینۀ روشن به گلخن دشمن است

روح هیهات است لنگر در تن خاکی کند

شاهباز لامکانی با نشیمن دشمن است

جان فانی جنگ دارد با زمین و آسمان

این شرار کم بقا با سنگ و آهن دشمن است

در نگیرد صحبت آیینه و زنگی به هم

آسمان نیلگون با جان روشن دشمن است

با تعیّن جنگ دارد مشرب فقر و فنا

با حباب و موج این دریای روشن دشمن است

جوهر شمشیر من بند زبان عیبجوست

خون خود را می خورد هر کس که با من دشمن است

یوسف مصری به چاه از دامن اخوان فتاد

ایمنی هر کس که می جوید به مأمن دشمن است

آفتاب از اوج عزّت می نهد رو در زوال

ساده لوح است آن که با اقبال دشمن دشمن است

از تهی چشمان حضور دل به غارت می رود

گوشه گیر عافیت با چشم روزن دشمن است

صحبت رنگین لباسان بیغمی می آورد

بلبل درد آشنای ما به گلشن دشمن است

خود مگر از جامۀ فانوس، شمع آید برون

ورنه دست بی نیاز ما به دامن دشمن است

آه من خم در خم افلاک دارد روز و شب

هر که صائب باد دست افتد به خرمن دشمن است

 

 

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها