خسرو گلسرخی – شعر شماره 2
ابریشم سیاه دو چشمت
1
بر تپه ها بایست
پریشان کن اینک هجوم فاصله ها را
ای آمده ز عمق فراموشی
2
در من عقاب منقلبی هست
هرگز ز خستگی نرانده سخن
هرگز نگفته: آری
از من مخواه فرود آیم
بگذار
روی زردی بابک را
هرگز به یاد نیارند
3
در انزوا چه کسی خواب آفتاب دید
تا من به انتظار بمانم
کنار دریچه
و در خیال پاک کبوتر
سقوط کنم میان سیاهی
4
تنهایی عظیم نشسته برابرم
اينک
کجای جهان حرف می زنی
آیا همین آفتاب خسته ی شهرم
اجاق تو را
گرم می کند
با هر اشاره ی دستت
دریا میان رگم خواب می رود
ای مخملی که سرو
گلبوته های حرف تو را سبز می کند
5
از پله ها بیا
میان نیزه های نور سپیده
دریاوار
نگاه منقلبت را
ویران کن میانه ی دشت
دشتی که گونه های سوخته اش
چهره ی من است
که گیسوان به دست باد سپرده
دنیا
میان چشم تو خفته ست
6
ابریشم سیاه دو چشمت
یاد آور شبی زمستانی است
من بی ردا
بدون وحشت دشنه
شادمانه خواب می رفتم
ابریشم سیاه دو چشمت
خانه ی من است
آن خانه ای
که در آن خواب می روم
و می میرم .