وقت آن شد که سر خویش من از غم شکنم

شاطر عباس صبوحی

غزل شماره 33

 

وقت آن شد که سر خویش من از غم شکنم

آهی از دل کشم و حلقه ی ماتم شکنم

گر مراد دل من را ندهد این گردون

همه اوضاع جهان یکسره در هم شکنم

باده از کاس سفالین خورم و از مستی

هم ببین جام جهان را به سر خم شکنم

گر شود رام من و ساقی و می گیرم از او

ترک عقبی کنم و توبه دمادم شکنم

شرحی از یوسف گمگشته ی خود گر بدهم

شهرت گریه ی یعقوب مسلّم شکنم

سر شوریده ی خود گر بنهم بر زانو

صبر ایوب از این شهره به عالم شکنم

بارها یار بدیدم به صبوحی می‌گفت :

عزم دارم که ز هجران قدت از غم شکنم

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها