بهار آمد بساط سبزه افکند
زمستان را لباس ژنده برکند
میان باغ، قمری غزلگوی
مرکّبخوان تصنیف خداوند
ببین برف از سر آن قله کوچید
ببین بابا ز سر واکرده سربند
جهان حال خوشی دارد به نوروز
دریغا به حال خلق مانده در بند
شکسته مردمی کز دیرسال است
به روی خود ندیده یک شکرخند
بهارا ناز کم کن ، چانه کم زن
بهای این لب پرخندهات چند ؟
بهارا نوبهار بلخ تلخ است
بیاور از سمرقند خودت قند
واژگان کلیدی : اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،غزل غزلیات غزل های غزلی از،سيد ابوطالب مظفري،عکس،افغانستان،شاعر کشور،افغان،افغانی،درباره بهار،بهاریه،موضوع،بهاری.