چون درآیی به شکرخنده شکر آب شود

خواجوی کرمانی – مدایح و مناقب شماره 8

فی مدح المولی الاعظم السعید الشهید شمس الحق و الدین محمود صاین قاضی طاب مثواه

چون درآیی به شکرخنده شکر آب شود

ور تکلم کنی از شرم گهر آب شود

ساکن منظر چشمم که جهان بین من اوست

پیش روی تو به هنگام نظر آب شود

گر بریزم قدح دیده زمین نم گیرد

ور برآرم نفس از سینه حجر آب شود

شب مهتاب ز سوز دل پر آتش من

شمع کافوری شب تاب قمر آب شود

مهر کو چشم و چراغ فلکش می خوانند

از تف آه منش پیه بصر آب شود

چون ببیند بگه آنک درآیی به سخن

شکر تنگ تو را تنگ شکر آب شود

صبحدم بی تو نخواهم که برآرم نفسی

که اگر دم بزنم شمع سحر آب شود

مژه چون مدخل منظوم سرشکم خواند

مردم دیده ی سیاره شمر آب شود

از چه رو لعبت عمّانی چشمم هر دم

جامه ی موج برون آرد و در آب شود

پیش تیغ ستمت خشت دو سر خون گرید

نزد پیکان غمت تیر سپر آب شود

چون فروزنده شود روی تو و رای وزیر

از حیا چشمه ی رخشنده ی خور آب شود

شمس گردون معالی که ز تاب سخطش

کوه آهن دل زرّینه کمر آب شود

گوهر از آب شود حاصل و گاه غضبش

در دل تنگ صدف بار دگر آب شود

موج دریای کفش چون متلاطم گردد

میغ را چون گهر تیغ مقر آب شود

ای که چون یاد سنان تو کند مادر دهر

نطفه از سهم در اصلاب پدر آب شود

چون به وصف کف و کلک تو حدیثی رانم

بحر در خوی فتد و لؤلؤ تر آب شود

قرص خور بر طبق چرخی سیمین سپهر

زآتش طبع تو چون قرصه ی زر آب شود

دل فردوس بخندد ز نسیم کرمت

وز مهابت بر قهر تو سقر آب شود

پیر فرتوت جهاندیده ی گردون از سهم

پیش شمشیر تو در سنّ کبر آب شود

بگه کینه چو از قله برافرازی تیغ

کوه را زآتش خشم تو جگر آب شود

اختر از بارقه ی طبع تو اخگر گردد

خرد از ذهن تو در باب هنر آب شود

رهنوردان محیط فلک سر زده را

چون عطای تو زند موج ممر آب شود

خصم تر دامن بی آب تو را گاه گریز

بس که چون ابر کند گریه مفر آب شود

چون کنم یاد لب خنجر گیتی سوزت

آتش خاطرم از بیم خطر آب شود

قاف کو دایره ی مرکز خاک افتادست

گر بیابد ز نهیب تو اثر آب شود

روز هیجا که شود برق سر تیغ به میغ

و آب گردد چو طبرخون و تبر آب شود

چون سموم نفس خصم تو جستن گیرد

بحر در جوش شود زآتش و بر آب شود

باغ نه پیشگه شش چمن گیتی را

برگ از اشجار فرو ریزد و بر آب شود

کوه و در گرد سپاه تو بگیرد وز سهم

کوه بر خاک زمین افتد و در آب شود

چون درفشنده شود بیلک آتش بارت

کوکب روشن این هفت سپر آب شود

این جواری لآلی وش آتش رخ را

تا برین نیل روان راهگذر آب شود

شمع اقبال همایون تو افروخته باد

تا به حدّی که ازو عقل بشر آب شود

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها