پیش از آن کاین خیمه ی پیروزه ی شد زرین طناب

خواجوی کرمانی – مدایح و مناقب شماره 4

فی مدح المخدوم الاعظم السعید الشهید صفی الدین عبدالمومن طاب ثراه

پیش از آن کاین خیمه ی پیروزه ی شد زرین طناب

بادبان آتشین زورق پدید آمد از آب

صبح محروری درون گردون کدامش قرصه داد

کز شکوفه طشت سیمین کرد پر صفرای ناب

مشتعل شد آتش گیتی فروز از تیغ کوه

گشت شیر بیشه ی نیلوفری غایب ز غاب

گرگ را از گلّه راند صبح با سیمین عمود

دلو را در چَه فکنده چرخ با زرّین طناب

معجر زر حقّه بر سر شاهد چرخی لباس

قرطه ی گلریز در بر لعبت شمعی نقاب

خسرو آتش رخ مشرق فروز نیمروز

همچو بیژن سر برآورد از چه افراسیاب

وز فراز طارم فیروزه بر خاک اوفتاد

تا ببوسد نعل شبرنگ خدیو کامیاب

خسرو اعظم صفی الحق و الدّین آنک هست

شمع اقبالش چو قندیل فلک در التهاب

حامی انصاف او آفاق را نعم الرقیب

چنبر فرمان او افلاک را مالک رقاب

آنک سازند از برای نقره خنگش هر مهی

پیشکاران سپهر از ماه نو زرّین رکاب

طبعش ار چشم تغیّر افکند بر کاینات

در زمان آرد درنگ و در زمین آرد شتاب

در هوای مجلسش هر صبح در بزم افق

دعد گردد زهره ی خنیاگر و بربط رباب

هر که جز نامش نراند بر زبان خیرالانام

وانک جز خاک درش سازد مکان شرالدّواب

ای ز رشک طبع گوهر پرورت ابر مطیر

در کف دریا گسسته عقد لولوی خوشاب

رای رخشان تو شمع و چرخ زنگاری لگن

گوهر پاک تو گنج و عالم خاکی خراب

رفعت قدرت شکسته پنجه ی کف الخضیب

مدّت عمرت گرفته دامن یوم الحساب

خاطر گیتی فروزت آفتابی بی کسوف

دولت کشور گشایت عالمی بی انقلاب

خاک گردد از تواضع پیش درگاهت سپهر

و آب گردد از حیا بی دست دُر پاشت سحاب

قرص مهر از آتش کین تو چون زر در گداز

شیر چرخ از صدمه ی قهر تو چون خر در خلاب

بحر اخضر با وجود جود فیّاضت غدیر

نیل گردون با محیط طبع موّاجت سراب

در قفس کردست بلبل را بخوش خوانی که هست

طوطی کلک تو با مرغان عرشی در خطاب

بعد ازین گو فتنه سر بر نه به بالین عدم

زانک با عدل تو بیند روی بیداری به خواب

گرنه رای ثاقبت بر وی فکندی سایه ای

محترق گشتی شه سیّاره چون دیو از شهاب

حزم بیدار تو چون اثبات هشیاری کند

مرتفع گردد خواص مستی از طبع شراب

ور زند خلق روان بخشت دم از جان پروری

در دهان ارقم آب زندگی گردد لعاب

دین پناها یک دو بیتم زانوری یاد آمدست

گوش کن وز من عنان دل زمانی برمتاب

((روز عیشم بود روشن ز آفتاب عون تو

وز عنا آمد شبم حتی توارت بالحجاب

لطف تو هر لحظه ام گوید که هین الاعتذار

قهر تو هر ساعتم گوید که هان الاجتناب))

من میان هر دو با جانی به غُرغُر آمده

در کف غم چون تذروی مانده در چنگ عقاب

گر بپرسی حال من هم لطف باشد هم کرم

ور برآری کار من هم فضل باشد هم ثواب

پیش ازین در خاطرم بودی که هرگز ذرّه ای

برنتابد رخ ز رای روشن من آفتاب

این زمان بنگر که دارم راستی را چون رسن

تن ز گردون پر ز پیچ و دل ز دوران پر ز تاب

هیچ نقصانی نباشد حیدر کرّار را

گر کسی از جهل نشناسد تراب از بوتراب

داعی دولت که فهرست کلامش حمد توست

فضل او صورت نبندد از درت من کل باب

شاید ار شعرم به آب زر نویسد آفتاب

چرخ را بر هفت هیکل چون دعای مستجاب

حیف باشد چون منی در عهد عدل شاملت

گشته سرگردان ز دور چرخ همچون آسیاب

یا بشارت تا شوم بر خاک درگاهت مقیم

یا اشارت تا برم ابرام ازین عالی جناب

چون به یمن اهتمامت هفت کشور جنّت است

بنده در جنّت چرا هر لحظه بیند صد عقاب

گر خطایی دور از آن حضرت ز من صادر شدست

رحمتت بیش است زان والله اعلم بالصواب

تا زند خرگه مه خرگاهی مشعل فروز

تا کند منجوق شمس زرگر زر رشته تاب

خیمه ای کان دست فرّاش ازل زد بهر تو

باد منجوقش ز خورشید و طناب از ماهتاب

قاصدت ابن اللیالی و درت ام النجوم

خاطرت ابن الذکاء و دفترت ام الکتاب

روز نوروزت همایون باد تا در مطبخت

برّه را قربان کند گردون به تیغ آفتاب

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها