خواجوی کرمانی – مدایح و مناقب شماره 15
فی الموعظه
چون مقام عبرتست این منزل ناپایدار
پیر عقلت چند گوید کای جوان الاعتبار
بر سر تخت از چه معنی ایمنی از دار و بند
زانک تختت چون ببینی سر به سر بندست و دار
مال دانی چیست مار و گنج کنج عافیت
گرچه هر گنجی که باشد کی بود خالی ز مار
کام دلها جوی تا گوید جهانت کامجوی
یار شهری باش تا خواند سپهرت شهریار
گر زبردستی و داری دامن دولت به دست
در گذر از جرم و جرم از زیردستان درگذار
هست دنیا تیره غار و همدمانت اژدها
بخردان هرگز شمارند اژدها را یار غار؟
زینهار ای دل کزین زنهار خواران رخ بتاب
زانک از زنهار خواران کس نخواهد زینهار
چون کمر تا کی کشند از بهر سیمت در میان
وقت آن آمد که چون سیم از کمر گیری کنار
گاه گاهی دانه ای در پیش این موران فشان
وقت وقتی غوره ای در چشم این کوران فشار
دشمنان را دوست گردان دوستان را دوستکام
خصم را مشفق مدان و دوست را دشمن مدار
از بدان نیکی چه داری چشم و از نیکان بدی
زانک از گل تازه رویی آید و تیزی زخار
هر که او از سر برآید پای بر فرقش منه
وانک او از پا درآید پای او از گل برآر
در زمان محنت ار بر سر نهندت تیغ تیز
سر متاب و پای بر جا باش همچون کوهسار
ور در آید روز دولت موج هستی کوه کوه
تا ز خودبینی نگردی غرقه در خود چون بحار
پند خواجو کار بند و وعظ او در گوش کن
کاین گهر را حیف باشد گر نسازی گوشوار