خواجوی کرمانی – مدایح و مناقب شماره 12
فی الموعظه
مشو به ملک سلیمان و مال قارون شاد
که ملک و مال بود در ره حقیقت باد
کنند خلق جهانت چو سوسن آزادی
اگرچه سرو سهی گردی از جهان آزاد
کجا به دست تو افتد ممالک جمشید
بدین صفت که نگینت به دست دیو افتاد
ازین سراچه ی خاکی در طمع دربند
چرا که هیچکس از وی ندیده است گشاد
جهان سفله اگر با کسی وفا کردی
ز کیقباد کجا منتقل شدی به قباد
کسی که آمد و بنهاد رسم سرداری
به عاقبت نشنیدی که رفت و سر بنهاد
اگر عمارت شدّاد شد بهشت برین
ببین که بر چه طریقش بهشت و شد شدّاد
به پیر زال جهان دل مده که در همه عمر
نبوده است دمی پور زال ازو دلشاد
مگو حکایت شیرین که خسرو از غم او
هلاک گشت به تلخی و جان شیرین داد
خروش و ناله برآید ز کوه سنگین دل
گرش به گوش رسد شرح محنت فرهاد
چو خسروان جوانبخت صید گور کنند
سپهر پیر ز بهرام گورش آید یاد
اگر خلیفه نه چشمش ز خاک پر بودی
ز دیده دجله براندی ز حسرت بغداد
بتاب از آن گل سوری چو باد بستان روی
که این عروس نکردست خوی با داماد
بیاو برگ سفر ساز و زاد ره برگیر
که عاقبت برود هر که او ز مادر زاد
ازین دریچه به ناکام درفتد مزدور
وزین حظیره به ناچار بگذرد استاد
هر آن بنفشه که بینی به بوستان خواجو
بود ز چین سر زلف لعبتی نوشاد
غلام همت آنم که بهر راحت خلق
نهد چو بانی این بقعه گوشه ای بنیاد
که هر کسی که در اینجا برآورد نفسی
دعا کند که فلان را خدای خیر دهاد
درین کتابه تو هم گر نظر کنی روزی
بگو که قائل این قطعه غرق غفران باد