ای نهاده خشت زر بر روزن سیمین بام

خواجوی کرمانی – مدایح و مناقب شماره 1

بنام ایزد

ای نهاده خشت زر بر روزن سیمین بام

وی فکنده چین شب در گیسوی مشکین شام

نغمه ی مرغان بستان تو ربّ ذوالجلال

ورد شب خیزان درگاه تو حیّ لاینام

خوانده در نوروز توحید تو از اوراق گل

بر فراز چوب پایه بلبل شیرین کلام

کشته ی تیغ فنا را بر سر میدان قهر

جز نسیم لطف جانبخش تو من یُحیی العِظام

هر شبی نظاره ی صنع تو را بگشوده چشم

آتشین رویان سیم اندام زنگاری خیام

تیغ گوهر دار آتش بار شاهنشاه شرق

کرده در سر حدّ مغرب دست حکمت در نیام

ذات بی عیبت عری از علت چون و چرا

ملک بی ریبت بری از وصمت کو و کدام

در عبادتخانه ی امر تو از روی نیاز

کوه سرکش در تشهّد مانده تا روز قیام

رود نیل آسمان بی آب انعامت سراب

کار کیمخت زمین بی فیض احسان تو خام

اختر تیرافکن ثاقب که خوانندش شهاب

از شیاطین کرده با پشتی قهرت انتقام

توسن عقرب دم مه نعل را یعنی فلک

هیچکس ناکرده الا رایض حکم تو رام

عندلیب بوستان نطق را یعنی زبان

کی بود جز غنچه ی سیراب تسبیح تو کام

عرش و کرسی را به درگاه جلالت التجا

ملک هستی را به ذیل کبریایت اعتصام

ماه شب پیمای گردون سرعت گیتی نورد

کرده نور از پرتو خورشید الطاف تو وام

اول بی انتها و آخر بی ابتدا

مالک بی اشتراک و واحد بی انعدام

بر جناب بارگاهت خسروان نامدار

کرده ترک نام و ناموس شهی از بهر نام

باده خوردن بر در میخانه با یادت حلال

سجده کردن در درون کعبه بی ذکرت حرام

آشنایت عاری از بیگانه و فارغ ز خویش

مرغ باغت بی نیاز از دانه و ایمن ز دام

خیری از خارا پدید آری و برگ گل ز خار

لؤلؤ لالا ز آب تیره و لعل از رخام

حلقه ی زرّین کشی در گوش چرخ لاجورد

مشعل سیمین نهی در خرگه پیروزه فام

گه رسانی عورتی از ریش فرعونش منال

گه چشانی پشه ای از مغز نمرودش طعام

گه نهی بر تیغ کهسار از قمر سیمین سپر

گه زنی بر جوشن گردون ز خور زرّین حسام

گر نگردد سایل چشم هواداران تو

آب دریا کی بود در گوهر افشانی غمام

هر که چون صبح اختر افشان گردد از مهرت به چشم

آسمان از روی رایش بسترد گرد ظلام

بر کف جمشید شادروان سیمین سپهر

ساقی صنعت نهد هر صبحدم زرّینه جام

ز ابر لطفت گر چکد یک قطره بر دارالبوار

خوی کند پیش جهنم از حیا دارالسلام

هر که از حکمت بگرداند عنان شرّالدواب

وانک یابد نام نیک از درگهت خیرالانام

گرنه موجودات را حفظ تو جوشن ساختی

تیر و قوس آسمان را بیم بودی از سهام

می کند با داغ فرمان تو بر گردون چرا

زرده ی خورشید مشرق تاز گرم تیزگام

هر سنان کان از عَصی آدم زدی بر بوالبشر

داده ای از مرهم ثم اجتبایش التیام

گرچه خاصان درت از چشم عامان غایبند

رحمتت عام است و انعامت نصیب خاص و عام

گر نخوردی موسی از جامت می انظر الیک

از شراب لن ترانی کی شدی مست مدام

ور محمد را نمی دادی مدد در شقّ ماه

همچو ماه چارده کارش کجا گشتی تمام

باد بر جان رسولت آفرین از انس و جان

باد بر خاکش درود از چشم خواجو والسلام

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها