خواجوی کرمانی – قطعه شماره 34
شبی ز درد شکم بی خبر بیفتادم
چنانک جامه ی جان چاک می زدم ز الم
چو آفتاب برآمد شدم به نزد طبیب
که بهر ریش درونم بیان کند مرهم
طبیب گفت که خود را به هر طریق که هست
مجال ده به جانب خدایگان عجم
ز خوان او اگرت لقمه ای به دست آید
بخور که نیست دوایی جز آن به درد شکم