خواجوی کرمانی – قطعه شماره 1
ای رهروان بادیه پیمای چرخ را
رکن بساط مجلس اعلات مرحله
قدر تو را که دانه و دام از معالیست
طاووس گلشن فلک افتاده در تله
خیاط چرخ ساخته از جرم ماه و مهر
درّاعه جلال و ترا گوی و انگله
تا خاک آستان تو را گشت مشتری
بالا گرفت کار فلک زین معامله
از خوان بخشش تو جهان چارپهلو است
باقی ز تنگ حوصلگی می کند زله
در بند آهن است کنون آنکه مدتی
بر دست و پای برکه نهادند سلسله
گویی ز صدمه ی نفس وی فرو نشست
بر قصر لاجورد فلک شمع و مشعله
در نیمروز قافله سالار مصر را
گویی مگر به سر حد شام است قافله
دی بامداد کز طرف کاروان شرق
برخاست بانگ جنبش زرّینه زنگله
چون از افق علامت صبح آشکار شد
برداشتم ز جور فلک شور و مشغله
همچون سپید مهره ی رعد از غریو من
شد قبّه سحاب پر از بانگ و غلغله
کای سرد مهر گرم در آخر بدین صفت
افتادگان بی سر و پا را مکن یله
از قرص گرمت ار به من افتد نواله ای
حقا اگر کنم بدو عالم مقابله
جنگ آور فصاحت من با هزار جهد
نانی به دست می نکند بی مجادله
چون تشنگان بادیه از فرط محنتم
نی برگ بودنست و نه ترتیب راحله
سلطان چرخ گرم شد و تیغ برکشید
گفت ای فسرده دل چه خروشست و ولوله
از کهکشان بپرس که بر خرمن قمر
یک جو ندید مشتری این مه ز سنبله
هم چاره آنک نوبتی از دست روزگار
سوی جناب داور دوران بری گله
اعظم جلال دین که ز آسیب قهر او
بر هفت قلعه ی فلک افتاد زلزله
تا صبحدم ترنم بلبل بود به باغ
خالی مباد بزم تو یک دم ز بلبله