مژده ی مقدم مخدوم جهان آوردند

خواجوی کرمانی – ترجیع و ترکیب شماره 5

فی التهنیة قدوم الصاحب الاعظم تاج الحق و الدین العراقی طاب ثراه

ترکیب بند

مژده ی مقدم مخدوم جهان آوردند

خبر داور دوران زمان آوردند

توسن طبع مرا در جولان افکندند

طایر روح مرا در طیران آوردند

عطرم از لخلخه ی سنبل حورا سودند

تحفه ی جان من از عالم جان آوردند

ذره را شعشعه ی چشمه ی خور بخشیدند

بنده را خلعتی از حضرت خان آوردند

کشتگان را ز روان باز بشارت دادند

تشنگان را به لب آب روان آوردند

 

ای حریفان به چمن برگ صبوحی سازید

خاک در چشم جهان بین سپهر اندازید

 

گره عنبری از طره ی شب بگشائید

طلعت مشتری از اوج شرف بنمائید

درع سیمین از دوش افق باز کنید

تیغ زرین خور از چنگ فلک بربائید

همچو صبح ار نفس صدق زنید از سر مهر

زنگ شب زین فلک آینه گون بزادئید

زهره چون چنگ برین پرده عودی سازد

برفروزید چو مه چهره و در چرخ آئید

آخر ای پرده سرایان سراپرده ی انس

هم ازین پرده درین پرده سرا بسرائید

 

کاین چه صبحت که از مطلع شادی بدمید

وین چه بادست که از گلشن دولت بوزید

 

چرخ را مشعله ی مهر دُرفشان دادند

رونق طرف گلستان به شبستان دادند

کاخ را مرتبه ی قصر فلک بخشیدند

بزم را منزلت روضه ی رضوان دادند

تشنگان را قدحی زآب زلال آوردند

طوطیان را شکری از شکرستان دادند

با نریمان صفت مجلس سامی کردند

به فریدون خبر از سام نریمان دادند

مژدگانی بده ای دل که تن خاکی را

جان فزودند و به جان مژده جانان دادند

 

به گدا خلعتی از حضرت شاه آوردند

به سها پرتوی از غره ی ماه آوردند

 

باز بر ابلق گردون ز قمر زین بستند

باز بر پرچم شب طاسک پروین بستند

زاغ شب باز به پرواز درآمد چو به شرق

بال این طغرل آتش پر زرین بستند

شاهدان با لب شیرین چوشکرخای شدند

خسروان دل همه در شکر شیرین بستند

شب نشینان سحرخیز سراپرده ی چرخ

نعره در قبه ی قصر گهرآگین بستند

کز پی تهنیت مقدم مخدوم امروز

هفت اقلیم فلک را همه آذین بستند

 

تاج دنیی و دوَل صاحب اعظم که سپهر

گردن عجز نهد بر در او از سر مهر

 

آنک سلطان فلک خاک نشین در اوست

قاضی چرخ ثناخوان و قضا چاکر اوست

تیر بر صفحه ی ایام نویسد نامش

زانک این هفت طبق، یک ورق از دفتر اوست

خصم اگر شمع صفت کرد زبان پیشش تیز

لاجرم سرّ دلش بین که قضای سر اوست

بحر و بر یک سر مو قدر ندارد بر او

وین از آن است که چون بحر دلی در بر اوست

اینکه گویند عرض هست به جوهر قائم

غرض از فطرت جوهر عرض و جوهر اوست

 

شاه سیاره در افتد ز شرف در پایش

وآب جیحون برود از دل چون دریایش

 

ای ز ایوان زحل تا به سراپرده ی ماه

یزک لشکر اقبال تو را لشکرگاه

چشم آن صبح که از مهر تو دم زد روشن

روی آن چرخ که بی رای تو گردید سیاه

نُه سراپرده بر ایوان جلال تو دلیل

هفت سیاره بر آثار کمال تو گواه

بدرفشید ز سهم تو و بر خاک افتاد

چون برآمد شه این طارم پیروزه پگاه

ماه از آن روی که فرّاش سراپرده ی توست

میزند بر فلک از بهر جلالت خرگاه

 

گوی خورشید به چوگان سعادت بربای

کمر کوه به بازوی شجاعت بگشای

 

کاف و نون صفحه ای از دفتر دیوان تو باد

قاف تا قاف جهان جزوی از احسان تو باد

شمع این طارم نُه پنجره ی زنگاری

عکسی از شعشعه ی شمع شبستان تو باد

اطلس زرکش پیروزه ی گلریز فلک

کمترین شقه ای از پرده ی ایوان تو باد

شهسواری که بود عرصه ی چرخش میدان

خاک پای سگ صیدافکن دربان تو باد

هفت جلد فلک و منشی دیوان سپهر

نسخه ی دفتر و دفترکش دیوان تو باد

 

باد دوران بقایت بری از عین کمال

کز شرف صدر تو شد مطلع خورشید جلال

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها