رنگ شفق نگر که چو خورشید روشن است

خواجوی کرمانی – ترجیع و ترکیب شماره 2

فی مرثیة ملک الاعظم ناصر الدنیا و الدین محمد بن البرهان

ترکیب بند

رنگ شفق نگر که چو خورشید روشن است

کز خون چشم ما فلک آلوده دامن است

بیژن کجاست ورنه چو نیکو نظر کنی

این خاک توده تیره تر از چاه بیژن است

بهمن پدید نیست وگرنه ز بانگ رعد

در مغز چرخ دمدمه ی کوس بهمن است

گیرم که سبز خنگ فلک زیر ران توست

خود را نگاهدار که آن کرّه توسن است

دی سور برود و عیش و تماشا و خرمی

و امروز آه و ناله و زاری و شیون است

 

قطب ملوک ناصر دنیی و دین نماند

فرمانده ی اکابر روی زمین نماند

 

بیچاره ما که بسته ی این دار ششدریم

بر بوی مهره خسته ی آن مار نُه سریم

خیزید تا به صدمه صور سحرگهی

گرد از نهاد خاکی و آبی برآوریم

از هفت پرده بیرق فریاد برکشیم

بر شش جهت پلاس مصیبت بگستریم

بارانی سحاب که تر شد ز چشمها

از جیب تا به دامن کهسار بر دریم

رفت آن همای گلشن شاهی و در هواش

کو بال و پر کزین قفس خاک بر پریم

 

دردا که آن خلاصه ی ایام در گذشت

از کام دست شسته به ناکام در گذشت

 

کاووس رفت و ملکت ایران وداع کرد

طاووس رفت و گلشن و بستان وداع کرد

شمعی که نور مملکت پادشاه بود

ناگه فرو نشست و شبستان وداع کرد

آیا سکندر از طلب آب زندگی

کی بازگشت و چشمه ی حیوان وداع کرد

یعقوب را چه بود که بی هیچ موجبی

یوسف ز دست داد و عزیزان وداع کرد

ایمن بود از محنت کرمان به زیر خاک

کو مدتی گذشت که کرمان وداع کرد

 

خورشید ازین سپس ز جهان سیرگو برآی

بگری چو قطب در پی نعشش به های های

 

ای صبح اگر ز مهر زنی دم فغان برآر

ای ابر ارت حیا بود از دیده خون بیار

وی تخت بعد ازین ز جهان پای بازگیر

وی تاج ازین سپس به کسی سر فرو میار

چون شد شه سریر معالی به زیر خاک

گو خاک شو معارج این قصر شاهوار

او رفته از میانه و ما در میان خون

او را ز ما کناره و ما اشک در کنار

زانجا که میرسید همه نغمه های زیر

بر آسمان رسید کنون ناله های زار

 

بر جای باد قطب اگر شد سپهر پست

جم سرفراز باد گرش جام شد ز دست

 

دهر این چه داغ بود که بر جان ما نهاد

چرخ این چه تیر بود که بر قلب ما گشاد

ناگه چه چشم بود که در چشم ما رسید

واخر چه رخنه بود که در کار ما فتاد

یارب چه روز بود که شد روز ما سیاه

زین چرخ تیره روز که روزش سیاه باد

آن خاتمی که ملک بدو پایدار بود

از دست جم به خاک در افتاد و شد به باد

طاووس باغ سلطنت از گلشن فنا

عنقا صفت به قاف بقا آشیان نهاد

 

دریا برفت و گوهر ازو بر کنار ماند

کسری نماند و هرمز ازو یادگار ماند

 

خیزید و خاک بر سر انجم پراکنید

خورشید را ز طارم چارم در افکنید

در هم کشید چتر زر اندود آفتاب

وین تخت لاژورد فلک خرد بشکند

چشم سپیده از سر رو روشندلان صبح

گر اشک چون ستاره نبارند بر کنید

چون نوبهار گلشن شاهی به باد شد

آتش درین حدیقه ی نیلوفری زنید

سلطان چار بالش چرخ از سر سریر

در خاک تیره رفت و شما چشم روشنید

 

درهم درید پرده ی کحلی دیده را

در خون کشید مردمک هجر دیده را

 

شاها درین فراق خدایت نصیر باد

قصر فلک به جنب جنابت قصیر باد

نه جلد لاژوردی زر کار و تیر پیر

این دفتر محاسبه ات وان دبیر باد

هر کس که سر زحکم تو برتافت چون کمند

در حلقه ی کمند تو دایم اسیر باد

بادا نظیر قصر سپهر آستان تو

وانگه تو را هر آنچه نباشد نظیر باد

پیر و جوان چو در کنف دولت تواند

بختت جوان و رای فروزنده پیر باد

 

تابنده باد اختر اگر برج مانده نیست

پاینده باد گوهر اگر درج مانده نیست

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها