ای خادم سنبل تو عنبر

خواجوی کرمانی – ترجیع و ترکیب شماره 10

فی مدح الصاحب السعید جلال الدین الخوافی طاب ثراه

ترکیب بند

ای خادم سنبل تو عنبر

وز لعل تو رفته آب کوثر

در تنگ ز تنگ شکّرت قند

در شور ز پسته ی تو شکّر

هندوی خط تو نافه ی چین

لالای لب تو لؤلؤی تر

با مهر رخ جهان فروزت

از چشم فلک فتاده اختر

داریم در آرزوی رویت

سر بر کف دست و دست بر سر

بگشای ز صبح شام شبگون

بنمای ز شعر نقش شستر

پیش آر به وقت صبح باده

پر کن به گه صبوح ساغر

 

زان صافی تیره خاص عامی

روشن دل دور شمس جامی

 

خطت که شد از خطا نوشته

خطیست به خون ما نوشته

ای بر مه عارض تو وجهی

در معنی والضحی نوشته

بر حاشیه ی بیاض رویت

واللیل اذا سجی نوشته

شاه حبشت به خطه ی روم

خطی ز ره خطا نوشته

یا تیر به وجه قرص خورشید

بر مشتریت بها نوشته

بر صفحه ی رویم آب دیده

والنجم اذا هوی نوشته

خط تو که نسخه ای به وجهست

بی وجه نبود نانوشته

 

پیروزه نگین لعل کانیست

یا خضر برآب زندگانیست

 

ای شادی جان شادخواران

وی مرهم ریش دلفگاران

یاقوت تو قوت باده نوشان

بادام تو نقل می گساران

زان پخته ی پیر نوجوان طبع

در ده قدحی به پخته خواران

آبی که بعینه ی روان است

دارند به باغ باز یاران

ما هم به چه رو قرار گیریم

بی لاله و ناله ی هزاران

دستی بزنیم و خوش برآییم

چون سرو به طرف جویباران

بی بزم نهال باغ دولت

با دست هوای نوبهاران

 

دریای سخا و کوه تمکین

فرخنده جلال دنیی و دین

 

چون خنجر خونفشان برآرد

گردون ز فزع فغان برآرد

از آتش تیغ آسمان رنگ

دود از دل آسمان برآرد

آن برگ سداب آبگونش

شاخیست که ارغوان برآرد

از بهر قضیم توسن چرخ

گرد از ره کهکشان برآرد

مغز از سر دشمنان سرکش

مو مو به سر سنان برآرد

دریای کف گهر فشانش

شور از دل بحر و کان برآرد

از دست کفش بود که دریا

در شور کف از دهان برآرد

 

زان سکه درست کرد دینار

کاورد به بندگیش اقرار

 

ای اختر برج کبریایی

در چشم زمانه روشنایی

لفظ تو لطیفه ی بدیعی

طبع تو حدیقه ی سنایی

گردون رفیع گاه مدحت

هم ازرقی است و هم علایی

بر شاخ گل از هوای بزمت

مرغان همه چنگیند و نایی

در سایه رایتت رود مهر

زآن روی که سایه ی خدایی

مشهور بود حسام هندیت

در شهر به خویشتن نمایی

دریاب که نیست مرغ طبعم

برگ سخنش ز بی نوایی

 

ذاتت ز بساط لایزالی

آورد مثال بی مثالی

 

ای دست تو بر فلک زبردست

در پای تو فرق فرقدان پست

گردون بلند پیر کژ رو

از جام جلالت تو سرمست

ناوک فکنان نوک کلکت

بر تیر فلک کشیده صد شست

نُه تخت زمردین فکندند

تا قد تو تکیه کرد و بنشست

شمشیر تو باد آب بنشاند

و اقبال تو پشت چرخ بشکست

کان کان ز کفت به باد شد شد

از دست کف تو چون کف دست

که کوهه ی خاره سم سمت را

گردون ز هلال نعل بربست

 

شد تیغ تو سیف حیدرش نام

خصم تو زبان خنجرش کام

 

در دست تو ملک بحرو بر باد

کز دست تو رفت بحر بر باد

بر گرد معسکر جلالت

تا حشر ز معدلت حشر باد

شیر علم اسد شکارت

از چشمه ی مهرش آبخور باد

سلطان سریر نیلگون را

خاک قدم تو تاج سر باد

در کوکبه تو کوکب چرخ

چون کوکب موزه بی سپر باد

نه اطلس سبز کار گلریز

بر ابره ی جامت آستر باد

شکر شکنان خاطرم را

از شُکر تو در دهان شکر باد

 

شامت همه صبح باد و شب روز

روزت همه عید و عید نوروز

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها