بیدل دهلوی- غزل شماره 482
بعد ازین باید سراغ من ز خاموشی گرفت
داشتم نامی درین یارن فراموشی گرفت
پردهٔ ناموس هستی بود آغوش کفن
از نفس آیینه تنگ آمد نمد پوشی گرفت
دوستان را ما و تو افکند دور از یکدگر
ای غبار آخر سر راه به همجوشی گرفت
گر به این آهنگ جوشد نغمهٔ ساز وفاق
صور خواهد چون طنین پشه سرگوشی گرفت
الفت دل ها فشار توأم بادام داشت
عبرت اینجا باج تنگی از هماغوشی گرفت
برنگشت از دشت استغنا غبار رفتهام
از که پرسم دامن نازی که بیهوشی گرفت
شکر کن بیدل که در توفان نیرنگ شعور
عالمی شد غرق و دست ما قدح نوشی گرفت