افتاده زندگی به‌ کمین هلاک ما

بیدل دهلوی- غزل شماره 23

افتاده زندگی به‌ کمین هلاک ما

چندان ‌که وارسی به سر ماست خاک ما

ذوق گداز دل چقدر زور داشته‌ست

انگور را ز ریشه برآورد تاک ما

بردیم تا سپهر غبار جنون چو صبح

برشمع خنده ختم شد ازجیب چاک ما

تاب‌ و تب قیامت هستی کشیده‌ایم

ازمرگ نیست آن همه تشویش و باک ما

کهسار را ز نالۀ ما باد می‌برد

کس را به درد عشق مباد اشتراک ما

قناد نیست مائده آرای بزم عشق

لذت گمان مبر که زمخت است زاک ما

پست و بلند شوخی نظّاره هیچ نیست

مژگان بس است سر به‌ سمک تا سماک ما

آخربه‌ فکرخویش‌ فرو رفتن است و بس

چون شمع‌ کنده است ‌گریبان مغاک ما

صیقل مزن بر آینۀ عرض انفعال

ای جهد خشک‌کن عرق شرمناک ما

بیدل ز درد عشق بسی خون ‌گریستی

تر کرد شرم اشک تو دامان پاک ما

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها