ایرج میرزا – قطعه شماره ۹
مرثیه
سرگشته بانوان وسط آتش خیام
چون در میان آب نقوش ستاره ها
اطفال خردسال ز اطراف خیمه ها
هر سو دوان چو از دل آتش شراره ها
غیر از جگر که دسترس اشقیا نبود
چیزی نماند در بر ایشان ز پاره ها
انگشت رفت دو سر انگشتری به باد
شد گوش ها دریده پی گوشواره ها
سبط شهی که نام همایون او بَرَند
هر صبح و ظهر و شام فراز مناره ها
در خاک و خون فتاده و تازند بر تنش
با نعل ها که ناله برآرد ز خاره ها