ایرج میرزا – قطعه شماره ۳۹
اشک شیخ
نَعوذُ بالله از آن قطره های دیده ی شیخ
چه خانه ها که از این آب کم خراب کند
شنیده ام که به دریای هند جانوری است
که کسب روزی با چشم اشک یاب کند
به ساحل آید و بی حس به روی خاک افتد
دو دیده خیره به رخسار آفتاب کند
شود ز تابش خور چشم او پر از قی و اشک
برای جلب مگس دیده پر لعاب کند
چو گشت کاسه ی چشمش پر از ذباب و هوام
به هم نهد مژه و سر به زیر آب کند
به آب دیده ی سوزنده تر ز آتش تیز
تن ذباب و دل پشّه را کباب کند
چو اشک این حیوان است اشک دیده ی شیخ
مرو که صید تو چون پشّه وذباب کند