ایرج میرزا – قطعه شماره 37
جواب وحید
ستوده طبع وحیدا رسید نامه ی تو
شد از رسیدنش این جان ناتوان خرسند
ز گفته های تو در وصف خویش خرسندم
چنان که از کرم ابر، بوستان خرسند
نه من به تنها خرسند از آن شدم که شود
برای هر که فرستند ارمغان خرسند
اَخ الفضایل واُمُ المَکارِمی و ز تو
دل ابوالفرج و ابن خلکان خرسند
زمانه فرصت این حرف ها به ما ندهد
غمین مباش اگر نیستی به جان خرسند
به هر که درنگری چون من و تو دلتنگ است
گُمان مبر که بود کس در این جهان خرسند
اگر ز درد دل بنده باخبر باشی
شوی ز درد دل خویش بی گمان خرسند
من از روان خود آزرده ام ولی مَردُم
ازین که هست فلان شعر من روان خرسند
چنانکه در غم جان کندن است مرد صلیب
به نظره جمعی در پای دار آن خرسند
تمام بی هنرانند خلق دوره ی ما
چسان شود دو هنرور در آن میان خرسند
ز ضعف اهل دل ارباب مُلک خرسندند
چنانکه راهزن از ضعف کاروان خرسند
من ار ملول گذشتم ز دوستان سهل است
به جای بنده بمانند دوستان خرسند