ایرج میرزا – قطعه شماره ۲۹
جواب به حامی عارف
میم سپاسی کجاست تا که نگوید
عارف بیچاره دادخواه ندارد
میم سپاسی اگر قدم نهد پیش
جیم اساسی دگر پناه ندارد
هر که نگوید که عارف آدم خوبی است
عامی محض است و اشتباه ندارد
روز قیامت شود به صورت خرچنگ
هر که ز عارف ادب نگاه ندارد
آینه باشد وجود حضرت عارف
غصّه چرا می خوری که آه ندارد
کیست در ایران که هرچه دارد از او نیست
یاوه چه گویی که مال و جاه ندارد
او مَلِکی باشد از ملایک عرشی
هیچ ملک مرتع و سپاه ندارد
مولوی او رسد ز عالم لاهوت
جامه مدر گر به سر کلاه ندارد
رو تو شبی در تئاتر او که ببینی
هیچ شهی اینقدر سپاه ندارد
آن همه کز بهر او زنند کسان دست
آن همه مس زن خسوف ماه ندارد
مجلس حالش ندیده ای که ببینی
هیچ کس این مایه دستگاه ندارد
آنقدر او را بوَد علاقه به ایران
هیچ حشیشی به خانقاه ندارد
تا که روان دیده اشک مام وطن را
خنده ی شیرین و قاه قاه ندارد
تهمت محض است بچه بازی عارف
بنده قسم می خورم که باه ندارد
بهر تماشای خلقت است که گاهی
بچه به گیر آورد که شاه ندارد
گاه به گاه او کند به روی نکو میل
کیست که این میل گاه گاه ندارد
عارف ما هر چه هست و نیست همین است
هیچ در او مکر و سوسه راه ندارد
با همه تندی و زود رنجی عارف
ربط به آن آب زیر کاه ندارد
آدم بی عیب کو؟ تو هیچ شنیدی
باغ که گل دارد و گیاه ندارد
در دل من هیچ جز محبت او نیست
حیف که این مدعا گواه ندارد
آه که من ره نیافتم به دل او
من چه کنم این خرابه راه ندارد
هر که سعایت کند میان من و او
هر که ببینم چو من رفاه ندارد
ساعی و نمّام روز خوب نبیند
چاه کن آسودگی ز چاه ندارد
بنده اگر چند شعر هرزه سرودم
این همه اَلغوث و یااله ندارد
در دو سه جا نام عارف آمده در شعر
وا اسفا وا مصیبتاه ندارد
مَردم اگر شعر خواه و شعر شناسند
ربط به این عبد روسیاه ندارد
من چه کنم شعرم از شفاه بیفتد
بنده تسلط که بر شفاه ندارد
سیل روان عاقبت ز سیر بمانَد
شعر روان هیچ ایستگاه ندارد
میم سپاسی قسم به حضرت عباس
بنده در این ماجرا گناه ندارد