ایرج میرزا – قطعه شماره 17
فکار خنده آور
ای همسفر عزیز من مجد
افکارِ تو خنده آورنده است
خواهی تو اگر نویسی این جُنگ
بنویس، چه جای شعر بنده است
این پند که می دهم فراگیر
هر چند که اندکی گزنده است
((در شعر مپیچ و در فن او))
کاین کار ز کارهای گنده است
روهوچی و روزنامه چی شو
این است که فایدت دهنده است
امروز به هر کجا ادیبی است
در گوشه ی عزلتی خزنده است
اَشغال نصیب هر چه .ونی است
اَحرار اسیر هر چه جنده است
این سگ مرضی بوَد که آخر
از گرسنگی تو را کُشنده است
این است طناب احتیاجی
کت بر در هر خسی کَشنده است
رو تجربه ای ز حال من گیر
کاین تجربه مر تو را بسنده است
بینی تو که شعر بنده امروز
بر طبع جهانیان پسنده است
هر طالب شعر و صاحب ذوق
افکار مرا به جان خرنده است
هر شعر که بشنوند نیکو
هر چند که بوی خون دهنده است
چون مختصر و سلیس و خوب است
یا صاف و صریح و پوست کنده است
از فرط محبتی که دارند
گویند که شعر، شعر رنده است
با این همه هیچ کس نپرسد
کاین مَرد که مُرده یا که زنده است
دزدان خروس دیگرانند
پرهاش برون ز جیب بنده است !