اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 72
با نشئه ی درویشی در ساز و دمادم زن
چون پخته شوی خود را بر سلطنت جم زن
گفتند جهان ما آیا به تو می سازد
گفتم که نمی سازد گفتند که بر هم زن
در میکده ها دیدم شایسته حریفی نیست
با رستم دستان زن با مغبچه ها کم زن
ای لاله ی صحرایی تنها نتوانی سوخت
این داغ جگر تابی بر سینه ی آدم زن
تو سوز درون او تو گرمی خون او
باور نکنی چاکی در پیکر عالم زن
عقل است چراغ تو در راهگذاری نه
عشق است ایاغ تو با بنده ی محرم زن
لخت دل پر خونی از دیده فرو ریزم
لعلی ز بدخشانم بردار و به خاتم زن