ورود-ثبت نام

بود معماری ز اقلیم خجند

اقبال لاهوری

رموز بیخودی

شماره 11

حکایت سلطان مراد و معمار در معنی مساوات اسلامیه

بود معماری ز اقلیم خجند

در فن تعمیر نام او بلند

ساخت آن صنعتگر فرهاد زاد

مسجدی از حکم سلطان مراد

خوش نیامد شاه را تعمیر او

خشمگین گردید از تقصیر او

آتش سوزنده از چشمش چکید

دست آن بیچاره از خنجر برید

جوی خون از ساعد معمار رفت

پیش قاضی ناتوان و زار رفت

آن هنرمندی که دستش سنگ سفت

داستان جور سلطان باز گفت

گفت ای پیغام حق گفتار تو

حفظ آیین محمد کار تو

سفته گوش سطوت شاهان نیم

قطع کن از روی قرآن دعویم

قاضی عادل به دندان خسته لب

کرد شه را در حضور خود طلب

رنگ شه از هیبت قرآن پرید

پیش قاضی چون خطاکاران رسید

از خجالت دیده بر پا دوخته

عارض او لاله ها اندوخته

یک طرف فریادی دعوی گری

یک طرف شاهنشه گردون فری

گفت شه از کرده خجلت برده ام

اعتراف از جرم خود آورده ام

گفت قاضی فی القصاص آمد حیوة

زندگی گیرد به این قانون ثبات

عبد مسلم کمتر از احرار نیست

خون شه رنگین تر از معمار نیست

چون مراد این آیه ی محکم شنید

دست خویش از آستین بیرون کشید

مدعی را تاب خاموشی نماند

آیه ی بالعدل و الاحسان خواند

گفت از بهر خدا بخشیدمش

از برای مصطفی بخشیدمش

یافت موری بر سلیمانی ظفر

سطوت آیین پیغمبر نگر

پیش قرآن بنده و مولا یکی است

بوریا و مسند دیبا یکی است

 

نویسندگان :

نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *