شعر نخست:
صدا کن مرا
صدای تو مجموعه ای از صداهاست
صدای تو معجونی از جویبار است و گنجشک و گیلاس
صدای تو زیتون و لیمو است
صدا کن مرا ای صدای صداها
صدای تو خوشبو است
و من دور بودم
میان لفافی که از حکمت عصر ما قبل تاریخ
در قرب سرداب یک غار پیچیده بود
و از معبر تنگی از روزن سنگ ها
نور می خورد
و اوهام مرطوب یک جلگه از جلبک سبز
روی سرش بود
صدای تو پیچیده در کوه
صدا کن مرا ای نهایات تاریخ
صدای تو منشور آزادی قرن ها انجماد است
صدای تو حلال
صدای تو مسکوت
صدای تو محزون و مرطوب
صدای تو مکتوبی از لاله و دشت و باد است
صدای تو باز است
صدا کن مرا
شعر دوم:
اگر عصر پاییز آمد
بگو خواب هستم
بگو خستهام
بگو حال باغ و بیابان ندارم
چه میخواهد از من خزان جوانی
که این روزها تازه از گرد میدان رسیده است
و پیشینه ی باغ ها را نخوانده و ندیده است
نمی داند این جادهها از کجای زمانها کشیده است
همین برگ می ریزد وقت و بی وقت
در باغ ها گیروداری به پا کرده است
نه این فصلها فصل من نیست
نه این بادهایی که این روزها میوزد
اهل این درهها بچهی این دمن نیست
از این جادهها کاروانهای بسیار رفتند
بر این شاخهها
مرغهای غزلخوان بسیاری
آواز سر دادهاند
در ایوان اینجا مشاهیر اوهام زادند
چه میداند این باد نوباوهی خام
اگر باز آن عصر پاییز آمد
بگو خواب هستم
بگو خستهام
بگو بر سرش
خیلی از خوابهای قدیمی رسیدهاست
و غوغاست آنجا
بگو شب،
به مهمانی مرغهای مهاجر به تالاب رفته است
بگو برنگشته است .
شعر سوم:
اینک پیام بارانی خود را
از منقار خونین آخرین پرنده ی سفری
بر این رهگذار خنک ببار
بفرما
تا ناگهان بر آخرین وزش بهار
شب شود
و آنگه
به نم نم پیامی
بر خنکای خاک و خاطره جلوه ای کن
و با آشوب رودها بخوان.
جاده ها بی تو
بوی سفر نمی دهند
و تو که آن سوی کهکشان مه و بخار رفتی
برای عاشقان زمین
چیزی نخواندی
تا بغض کوله بار را سبک کند
اینک بر آرامش این شب آبی
به محزود ترین هنجار حنجره
زمزمه ای باش
تا در خواب علف پذیرفته شویم
و مرا که مام من
در انتهای یک بهار زمینی
برای تو زاده بود.
در سفر منقار جایی نبود
پیغام تو
با رود ها و دریاها می رفت
و شب مانند هر شب پرواز
در راز بود
واژگان کلیدی: اشعار سیروس شمیسا،نمونه شعر سیروس شمیسا،شاعر سیروس شمیسا،شعری از سیروس شمیسا،یک شعر از سیروس شمیسا،شعرهای سیروس شمیسا،شعر نو سیروس شمیسا.