شعر نخست : دو افسانه یک سیاهی بی چشم بود سیاهی در زبان جاری ست سیاهی خود قلب بود جگر آدمی سیاه بود و شش ها سیاه اند که در نور چیزی را به درون نمی کشد سیاهی اندرونی کوره است سیاهی همان ماهیچه است قحطی زده که …
توضیحات بیشتر »شعری از لوئیز جنکینز
وقت خداحافظی است بشقاب هایمان خالی است به جز از دستمال های چربمان. رفقا ! شما سمت چپ من بودید درحالِ طاس شدن و در اوجِ میانسالی ، مردانی با زلفِ دمِ اسبی. و تو ، تویِ چپی آنجا سمتِ راستِ من شبیه هم بودیم اما حرفی برای گفتن …
توضیحات بیشتر »اشعار گونار اکلوف،شاعر سوئدی
شعر نخست : حیران مباش، حیران مباش از تصویری که میبینی از لبهایی که خود را شکل میدهند از چشمهایی که میپرسند از رنگهای متغیر پوست که کمجان در نور خفیف سوسو میزنند از گونههایی که محو میشوند تو فقط خودت را دیدهای اینک خودت را در آینهی یک …
توضیحات بیشتر »اشعار دوروتی پارکر،شاعر آمریکایی
شعر نخست : وقتی که تو رفتی شکوفه ها و برگها هم رفتند و من تنها توانستم به نقطه ای خیره شوم و اندوهم را به شکل کلمات کوچک در آورم نمی توانم به عشق التماس کنم یا آرزو کنم که اندوه تلخ مرا در خود غرق کند …
توضیحات بیشتر »اشعار سمیح القاسم،شاعر فلسطینی
شعر نخست: من به خویشتن نمی اندیشم به گلوله هایی که روی سینه هایم سرخ شده اند به بمب هایی که تکه تکه ام می کنند به آتشی که به جانم افتاده است نمی اندیشم به دخترانی می اندیشم که بوسه هایشان خشکیده است به کودکانی که دستهایشان خالی …
توضیحات بیشتر »شعری از کریستوفر مارلو
مرا دوست بدار اندکی ولی طولانی مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش این وزن آواز من است ! عشقی که گرم و شدید است زود می سوزد و خاموش می شود . اگر مرا بسیار دوست بداری شاید این حس تو صادقانه نباشد . کمتر …
توضیحات بیشتر »اشعار بروژ آکره ای،شاعر عراقی
شعر نخست: بامداد است و چمدانت را بسته ای نه! نمیخواهم در بقچه ی دلت پنهانم کنی می دانم حالا سالهاست دلت را هم تفتیش می کنند مرا سرمه کن و بر چشمت بکش تا سیر ببینمت،تا سیر ببینیم شاید تنهایم که گذاشتی انگار مادرم در دلم رخت می …
توضیحات بیشتر »اشعار ادیت سودرگران
شعر نخست : به رویاهایت زیاد نزدیک نشو همچو دود می مانند شاید پراکننده شوند خطرناکند شاید همیشگی شوند . آیا در چشمان رویاهایت نگریسته ای بیمارند چیزی در نمی یابند خودخواهند تنها به خود می اندیشند . به رویاهایت زیاد نزدیک نشو غیر واقعی اند باید بروند دیوانگی …
توضیحات بیشتر »اشعار مورات هان مونگان
شعر نخست : سال ها پیش بود همان وقت ها که تاریکی خیلی زود بر زمین می نشست همان روز ها که باران نم نم می بارید همان وقت های بازگشت از مدرسه ، از کار که در خانه ها چراغ روشن می شد . سال ها پیش بود …
توضیحات بیشتر »شعری از آتیلا ژوزف،شاعر مجارستانی
چقدرمن عاشق توهستم تویی که خالق سخن هستی موجا موج طنین تنهایی راهی گشود از اعماق حفره های قلب تا بیکران پهنه هستی آن که در سکوت پاره ای ازمن است مانند آبشاری که می گریزد از میان خروش وغوغا هنگامی که من فراز قله های زندگی خویش نزدیک دوردست …
توضیحات بیشتر »شعری از ژان کوکتو
دوست نمیدارم به خواب اندر شوم شباهنگام که چهره ى تو بر شانه ى من است که در اندیشه ى آن مرگم من که، بارى، خواهد آمد تا به خوابى جاودانه مان فرو برد. من بخواهم مُرد،تو بخواهى زیست و این است آنچه خوابم از دیده میبرد . این …
توضیحات بیشتر »اشعار میخائیل لرمانتف
شعر نخست : وقتی تو نیستی حرف های زیادی هست برای با تو گفتن و در حضورت تنها تشنه ی شنیدنم . اما تو در سکوت با نگاهی عمیق به من می نگری و من شرمسارانه خاموش می مانم چه کنم؟ نباید حرف های بیهوده ام لحظه های تو …
توضیحات بیشتر »