درد پرواز را
آسمان ها بر دوش می کشند
وقتی از برابر عکس تو می گذریم
که آرام
در آن فرصت صمیمی غروب
پرنده ای شدی سبکبال
و آسمان
آرامشی که بر گردن آویختی
تا کی ؟ تا کجا
این شانه های صبور
در عزای تو
رویای تابوت ها را بگریند.
باید روزی بیایی
و شمشیرت را
که در فاجعه به خاک افتاده برداری
چشم های ابدیت را
از آن جاده ی غمگین غروب انتظار می کشند
آن جاده ی غمگین غروب
که غبار تو را
و آخرین خاطارت سبز را بلعید
قطاری به رنگ نسیم
لبخند تو بود که محو می شد
و سرگردانی مرا
تا سال های سکوت و صبر
در هزار شب بی انتها فریاد می کرد
قطار دور می شد و تو
شهیدتر از همیشه
بر کرانه ی کوه های خونین غروب می کردی
واژگان کلیدی: اشعار محسن بیاتیان،نمونه شعر محسن بیاتیان،شاعر محسن بیاتیان،شعرهای محسن بیاتیان،شعری از محسن بیاتیان،یک شعر از محسن بیاتیان،شعر نو محسن بیاتیان،شاعر شهر دورود،شعر شاعر دورودی.