غزل های صابره سادات موسوی

 

شعر نخست :

چون سپر مجموعه ای از ضربه های کاری ام

دردها را روی هم بگذار تا بشماری ام

خانه ام ویرانکده ، از من نشان در کوچه نیست

کاش بشناسی مرا از اشک های جاری ام

روی هم افتاده نعش هم کلاسی های من

می دهد آموزگار پیر من دلداری ام

شهر خلوت می شود آرام و قبرستان وسیع

آه ! قبری کاش باشد از پی غمخواری ام

نام این نامردمان بی شک نمی ماند به جا

مثل ردی که نشانده چرخهای گاری ام

مثل من دنیا همیشه کودکی آواره داشت

من در این دنیای ظالم کودکی تکراری ام


 شعر دوم :

 رد  می شوم از خش خش روی مزارت

سالی  اگر  یک بار می آیم کنارت

هی بغض دارم می نشانم اشک ها را

بر فرش خاک مانده بر سنگ مزارت

با خویشتنداری فقط می گویم آرام

این فاتحه با سوره اش باشد نثارت

گاهی حسادت می کنم غیر از درختان

به صندلی و نرده های همجوارت

هنگام رفتن می تکانم دست ها را

تا رد شود از روی انگشتم غبارت

رد میشوم می ترسم از اینکه بفهمی

مانده هنوز این ، درد بیچاره دچارت


 شعر سوم :

ابری اگر به چهره ی پر نور ماه نیست

یعنی که روزگار مداوم سیاه نیست

از روبروی رهگذران رو به راه رفت

طفلی که وضع زندگیش رو به راه نیست

نه سکه ای ، نه عاطفه ای، طفل بی گناه

محتاج جمع کردن مشتی نگاه نیست

او را کثیف و بی کس و شر خوانده رهگذر

این آخری به زعم شما اشتباه نیست؟

تقصیر او نبود ،  پدر تنگ دست بود

این لااقل ثواب نباشد ،  گناه نیست

آورده سمت  سقف نگاهم پناه ،آه

سقفی که گاه چکه کند سر پناه نیست


واژگان کلیدی: اشعار صابره سادات موسوی،نمونه شعر صابره سادات موسوی،شاعر صابره سادات موسوی،شعرهای صابره سادات موسوی،شعری از صابره سادات موسوی،یک شعر از صابره سادات موسوی،غزل غزلیات غزل های غزلی از صابره سادات موسوی،صابره سادات موسوي.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها