شعر نخست :
در رویای من چه می کنی ؟
آن روز که تو کیف مخملی ات را
روی دوش انداختی و رفتی
و بعد آمدی که :عینکم را جا گذاشتم
دیگر نبودی !
و من با کسی عینهو تو،در خود زندگی می کردم .
اما تو ، حالا ، این جا ، در این شب یک شنبه …
قفل رویا می جویم
و ابرها شکلک در می آورند
و من را نشان می دهندبا خنده هایی صامت و بی معنی
اما من نمی بینم
و تنها با بند کیف تو ور می روم .
شعر دوم :
چند روز دیگر دستانت بخار می شوند
کم کم به بالا می روند
تا به دستان من
که تند تند به پایین می ریزند ، سلام کنند.
تا چند روز دیگر بیاید ، هنوز وقت داریم
که نارگیل های تازه بسازیم
و در درخت پنهان کنیم
وقت داریم که از چشمان خرگوش بگوییم
بی آن که از چشمان خرگوش گفته باشیم
و بچه ای که در زده و می گریزد
ما هم با او فرار کنیم
تا از کشتی نوح جا بمانیم
و نقشینه ای شویم در شوش
با نیم تنه ی کوسه و سر مرد دانا .
او می گفت : کوه ها را باد ساخته است .
می گفت : شاهنشاه
چند دقیقه قبل از مرگ امر فرمودند :
بگویید مجسمه ها را رها کنند،بروند به جرز دیوارها .
و چند روز قبل،دو شبح در مهی سرخ گم می شوند
انتهای کوچه ی بن بست .
وقت داشتی نگاهم کنی،وقت داشتم نگاهت کنم
اما غروب که از کنار چناری تناور می گذرید
و گنجشکان غوغا کرده اند
بی شک چند روز بعد است .
واژگان کلیدی: اشعار بهزاد خواجات،نمونه شعر بهزاد خواجات،شاعر بهزاد خواجات،شعرهای بهزاد خواجات،شعری از بهزاد خواجات،یک شعر از بهزاد خواجات،شعر نو بهزاد خواجات.