اشعار عمادالدین نسیمی

 

 شعر نخست:

بر سر كوی تو دارم سر سربازی باز

صيد شد مرغ ظفر، چون نكند بازی باز؟

سير شد خاطرم از گوشه نشینی، دارم

هم‌چو چشم خوش تو خانه براندازی باز

می دهد جان به هوای سر زلف تو نسيم

با من او را ز كجا شد سر انبازی باز؟

در سراپای تو ای سرو روان ميی بينم

كه همه یحسن و همه لطف و همه نازی باز

كرده‌ای حاجب، ابروی كماندار ای مه

تا دل خلق به تير مژه اندازی باز

دل سودا زده بر آتش غم سوخت چو عود

ای طبيب دل من! چاره چه می سازي باز؟

تو بدين قامت اگر در چمن آیی روزيی

نزند سرو سهی لاف سرافرازی باز

جان بيمار ((نسيمی)) به جدایی تا كی

 چون تن شمع بسوزانی و بگدازی باز؟


شعر دوم:

ساقی سيمين برم جام شراب ‌آورده است

آب گلگون چهره‌ ی آتش نقاب آورده است

چشم خونبارم مدام از شوق ياقوت لبش

هم‌چو ساغر در نظر لعل مذاب آورده است

نرگس شهلاش در سر فتنه‌ای دارد،عجب

كز می حسن اين چنين مستی و خواب آورده است

مسكن اهل دل امشب چون چنين شد دل‌فروز

گرنه زلفش در دل شب آفتاب آورده است

عشق خوبان زاهد سالوس می گويد خطاست

خواجه بين كز بهر من فكر صواب آورده است

تا به دور چشم مست يار بفروشد به می

بر در ميخانه مولانا كتاب آورده است

ای بسا خلوت‌ نشين را بر سر بازار عشق

موكشان آن طرّه ی پرپيچ و تاب آورده است

پرده‌ ی پرهيزگاران پاره خواهد شد، يقين

از می ای كان غمزه‌ ی مست و خراب آورده است

آمد از ميخانه پيغامم كه پير می فروش

باد‌ه‌ی صافی تر از ياقوت ناب آورده است

شمع اگر واقف نگشت از سوز  جان ما، چرا

آتش غم در دل و در ديده آب آورده است

ای عنان دل ز دستم برده! بازآ كز غمت

صبر و هوشم‌ رفت و، جان پا در ركاب‌آورده است

چون بِه از نظم ((نسيمی)) گوهر يكدانه نیست

جوهری باري چرا دُرّ خوشاب آورده است؟


شعر سوم:

در عالم توحيد چه پستی و چه بالا

در راه ‌حقيقت چه مسلمان و چه ترسا

در کشور صورت، سخن از ما و من آید

در ملک معانی نبود بحث من و ما

از نقش و صفت، نام و نشانی نتوان یافت

آنجا که کند شعشعه‌ی ذات تجلّی

ذرّات جهان را همه در رقص بيابي

آن دم كه شود پرتو خورشيد هويدا

دوری تو از ذات بود غایت کثرت

وحدت بود آن لحظه که پیوست بدانجا

انجام تو آغاز شد، آغاز تو انجام

چون دايره را نيست نشاني ز سر و پا

بشناس تو خود را و شناسای خدا شو

روشن شود ای خواجه تو را سرِّ معما

ور زان‌ كه تو امروز به خود راه نبردی

ای بس كه به دندان گزی انگشت تو فردا

مستانِ الستند كسانی كه از اين جام

در بزم ازل باده كشيدند به يک جا

اين است ره حق كه بيان كرد ((نسيمی))

 ای آرزوی جان نفس واپسين ما


واژگان کلیدی: اشعار عمادالدین نسیمی،نمونه شعر عمادالدین نسیمی،شعرهای عمادالدین نسیمی،شاعر عمادالدین نسیمی،شعری از عمادالدین نسیمی،یک شعر از عمادالدین نسیمی،غزلی از عمادالدین نسیمی،غزل های عمادالدین نسیمی،غزلیات عمادالدین نسیمی،غزل عمادالدین نسیمی،شعر عاشقانه عمادالدین نسیمی،عماد الدین نسیمی،اشعار فارسی عمادالدین نسیمی،گلچین بهترین و زیباترین اشعار عمادالدین نسیمی،گزیده اشعار از دیوان عمادالدین نسیمی،اشعاری از دیوان عمادالدین نسیمی،اثری از آثار عمادالدین نسیمی،اشعار ناب عماد الدین نسیمی.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها