نوبهار آمد، بزن دستی به دامان گلی رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره 14 گلستان وجود نوبهار آمد، بزن دستی به دامان گلی در گلستان وجود، از خار کمتر نيستی افکند واماندگان ادامه نوشته »
کردم ز ناله منع دل زار خويش را رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره 1 منع دل کردم ز ناله منع دل زار خويش را انداختم به روز جزا کار خويش را ادامه نوشته »
گر وفا دور از تو شد ای خرمن گل، دور نیست رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره 6 خرمن گل گر وفا دور از تو شد ای خرمن گل، دور نیست همدمی با چون تو ادامه نوشته »
هنوز گردش چشمی نبرده از هوشت رهی معیری – غزلیات ناتمام شماره 7 نگاه خاموش هنوز گردش چشمی نبرده از هوشت که یاد خویش هم از دل شود فراموشت تو ادامه نوشته »