رهی معیری – غزلیات
شماره 45
بی نصیب
چو من به عشق گلی، کس به دهر خوار مباد
به تیره روزی من، کس به روزگار مباد
ز انتظار گلی، همچو غنچه تنگ دلم
که در بساط جهان، رسم انتظار مباد
چها کشید دلم از خلاف وعده ی او
که کس به وعده ی خوبان، امیدوار مباد
ز رنگ و بوی جوانی چه حاصلی بی دوست
مرا چو نیست گلی همنشین، بهار مباد !
اگر چه رفت،غبارم به راه او بر باد
ز گرد حادثه، بر دامنش غبار مباد
دلم ز داغ جدایی،چو شمع می سوزد
به داغ هجر عزیزان، کسی دچار مباد
به روزگار نصیب رهی به جز غم نیست
به بی نصیبی ما، کس به روزگار مباد